ما دو تا

این وبلاگ یه وبلاگه که من و عزیز دلم هرچی دل تنگمون میخواد توش می نویسیم

میم

http://persianhit.ir/?section=user&action=register&t=pub&fer=7318

موضوعات

طنز

دل نوشته ها

اخبار

تصاویر دیدنی

فال روزانه

مطالب خواندنی


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما دو تا و آدرس madota.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

فناوری اطلاعات

بلکـــــلاو

Satrar Khan

مقالات تعلیم و تربیت

شوری سنج اب اکواریوم

کمربند چاقویی مخفی

مطالب اخير

عکس های دیدنی

رتبه های اول ايران در دنيا

پایان نیم قرن دوری

نبرد يك ماده ببر پير و یک ببر جوان

هنرنمائی سه بعدی با پیچ !!

خانه هاي آوارگان تبتي در روستايي در هند

مايكل فلپس قهرمان شناي المپيك

اینا تقدیم به خواهر خوبم که ندیده عاشقشم

مار پله ی دانشجویی ... ویژه ی افسردگان ایام امتحانات

معنی چند کلمه : زپرتی ٰ هشلهف و...

مقداری متون طنز

ای روزگار

اینم یه عکس از یه نی نی

اگر زبان‌های برنامه‌نویسی کشتی بودند

بابا این دانشگاه دیگه خیلی آزاده

جملات حکیمانه

رستوران مبتکر

گرینویچ به تایم آبادان

دخل و خرج

شركت 10 هزار بريتانيايي در يك مسابقه شنا آزاد

آرشيو مطالب

تير 1390

خرداد 1390

نويسندگان

میم

لام

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

مستر قلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 199
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 32950
تعداد مطالب : 129
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1

دلی به دست آر

آورده‌اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مي‌رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت .
چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مي‌گردد و چیزى مي‌جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مي‌دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !
مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مي‌کنم.
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مي‌خواهى ، این جاست .
بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مي‌آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت :
اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مي‌جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مي‌نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى‌گردد که :



(( انا لا نضیع اجر من احسن عملا ))



javahermarket

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,

|